دفاع مقدس: روايت زندگي سردار شهيد "خليل حسن بيگي"
عاشق موتور بود. بعد از يكي دو سال كار كردن و پس انداز يك موتور قرمز دسته دوم خريد. با آن موتور كارهاي عجيب و غريبي ميكرد، دوستانش بهش ميگفتند "خليل موتوري". جنگ كه شروع شد، خانهاش شد جبهه. همهي مناطق را ميشناخت، رزمندهها و دوستان قديميش ديگر به او لقب "كتاب كهنه جنگ" داده بودند.
« بسم الله الرحمن الرحيم » نوجوان كه بود بهش مي گفتند "خليل موتوري". خيلي به موتور سواري علاقه داشت. بعد از يكي دو سال كار كردن و پس انداز موفق شد يك موتور قرمز دست دوم بخرد. خواهرش ميگويد: روزي پدر بعد از مدتها به خانه آمده بود. دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم كه كسي خبر آورد: «خليل با موتور رفته بالاي درخت!»پدر و مادر مثل اسپند از جا پريدند و خود را به محل ماجرا رساندند. وقتي به آنجا رسيدند، ديدند كه خليل موتور را با طناب به بالاي درخت كشيده و آن را از دو طرف به شاخه بزرگ درخت آويزان كرده و با يكي از دوستانش سوار بر موتور روشن، ميان زمين و آسمان مي خندد و گاز مي دهد. پدر هر چه خواست كار اشتباه و خطرناك خليل را با تحكم و اخم در چهره به او بفهماند، از اين كار بديع پسر خنده اش گرفته بود و فقط پرسيد: «چرا اين كار را كرده اي؟» و او پاسخ داد: «مي خواستم ببينم پرواز در ميان آسمان و زمين چه لذتي دارد؟». |
درباره این سایت