زمان دفاع مقدس مردي در خانه‌مان نمانده بود، همه رفت بودند جبهه برادر شهيد شيرزاديان گفت: محمدتقي سه ساله و فرشته سه ماهه بود که پدرشان به شهادت رسيد. بزرگ‌تر که شدند مادرم با بيان خاطرات از پدرشان آن‌ها را آرام مي‌کرد. فرزندان برادرم با خاطرات پدرشان بزرگ شدند.


کد خبر: 322051

تاريخ انتشار: 17 آذر 1397 - 00:30 - 08December 2018




گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: گفتن از خانواده‌اي که با آغاز جنگ تحميلي تمام مردانش راهي جنگ شدند آسان نيست. هر کدام از مردان خانواده «شيرزاديان» رشادت‌هاي بزرگي از خود در جنگ نشان دادند. براي آشنايي بيشتر با اين خانواده پاي سخنان «عذرا گل افشان» مادر، «ناصر شيرزاديان» برادر و «فاطمه شيرزاديان» خواهر شهيد علي شيرزاديان فرمانده ضد زره ذوالفقار نشستيم تا از روز‌هايي بگويند که تمام اعضاي خانواده درگير جنگ بودند.


مردي در خانه نمانده بود


مادر شهيد: همسر و فرزندانم در فعاليت‌هاي انقلابي حضور فعال داشتند. با اوج‌گيري تظاهرات من و ديگر فرزندانم هم همراه‌شان شديم. آن‌ها در تظاهرات 17 شهريور 57 حضور داشتند.


جنگ که شروع شد، ساک سه پسرم را بستم و آن‌ها را به جبهه فرستادم. احمد 11 ساله بود که با تغيير شناسنامه‌اش راهي شد. خواهرش به او مي‌گفت: «فکر کردي که در جنگ مي‌خواهي چه کار کني؟» احمد جواب داد: «هر کاري که از عهده‌ام برآيد، انجام مي‌دهم حتي واکس زدن کفش‌هاي رزمندگان». مدتي بعد همسرم هم به آن‌ها ملحق شد. پنج پسر داشتم که چهار تن از آن‌ها در جنگ بودند. به جز پسر 8 ساله‌ام، مرد ديگري در خانه نداشتيم.


تمام دوران جنگ يکي از فرزندان يا همسرم مجروح بودند. هر لحظه آماده بوديم که خبر مجروحيت يکي از آن‌ها را اعلام کنند.


زمان جنگ مردي در خانه‌مان نمانده بود/ فرزندان شهيد با خاطرات پدرشان بزرگ شدند


نام همرزم شهيدش را براي پسرش انتخاب کرد


مادر شهيد: زماني که علي به جبهه اعزام شد، يک لباس بسيجي بر تن داشت که برايش بزرگ بود. بچه‌ها به او مي‌خنديدند و مي‌گفتند که مي‌خواهي چطور بجنگي، اما علي بيش از باقي بچه‌ها در جبهه ماند و در نهايت به شهادت رسيد. ديگر برادرانش هم جانباز شده‌اند.


علي کارهايش مخفي بود. در دوران حياتش ما نمي‌دانستيم که او فرمانده است. سال 60 برايش دختري انتخاب کردم و ازدواج کرد. او دوستي داشت به نام محمدتقي بيده که به شهادت رسيد. پس از شهادت او، نام فرزندش را محمدتقي گذاشت. همسرش براي فرزند دومشان باردار بود که علي برگه اعزام را به خانه‌اش آورد. همسرش برگه را گرفت و گفت: من ديگر راضي نيستم که بروي. علي به او گفته بود: «شما مي‌خواهي فرزندت ناقص به دنيا بيايد يا برايش اتفاقي بيافتد؟» همسرش جواب منفي داده بود. علي ادامه داده بود: «پس برگه اعزامم را بده.» همسرش پذيرفت و علي اعزام شد.


علي بار‌ها مجروح شد. پيش از عمليات بيت المقدس به شدت مجروح شده بود تا آنجايي که مي‌خواستند دستش را قطع کنند، اما يک پزشک دستش را به شکمش بخيه زد.


پدرم پيش‌قدم فعاليت‌هاي انقلابي بود


برادر شهيد: ما در زمان پيش از انقلاب، در ميدان شهدا (فعلي) زندگي مي‌کرديم. آن زمان علامه نوري قطب حرکت انقلابي در منطقه بود. پدرم در تمام فعاليت‌هاي انقلابي و جنگ پيش قدم بود.


پس از پيروزي انقلاب اسلامي من و برادرانم در کميته واقع در خيابان خراسان فعال بوديم. ايست بازرسي شبانه مي‌رفتيم و شب‌ها تا صبح گشت مي‌زديم.


جنگ که شروع شد من به اتفاق برادرانم مهدي و علي براي اعزام ثبت نام کرديم. دوره آموزشي‌مان را با شهيد چمران گذرانديم و خيلي زود راهي مناطق عملياتي شديم. پدرم هم مدتي بعد از ما به منطقه آمد و تا عمليات مرصاد حضور داشت.


حضور دو برادر در عمليات بيت المقدس


برادر شهيد: حاج علي به جهت اينکه در بيمارستان بستري بود، نتوانست خودش را به عمليات بيت المقدس برساند. من و مهدي در اين عمليات شرکت کرديم. من مجروح شدم و به عقب بازگشتم. عمليات رو به اتمام بود که مهدي ناپديد شد. حاج علي وقتي خبر را شنيد همراه با چند تن از اعضاي خانواده به منطقه رفتند. تمام بيمارستان‌ها و سردخانه‌ها را دنبالش گشتند نامش در هيچ ليستي نبود. همسر مهدي در آن زمان باردار بود و ما مي‌ترسيديم که اين خبر ناگوار را به او بدهيم. سرانجام او را در حالي که دست و صورتش باند پيچي شده بود، در بيمارستان نمازي شيراز پيدا کرديم.


زمان جنگ مردي در خانه‌مان نمانده بود/ فرزندان شهيد با خاطرات پدرشان بزرگ شدند


ابتکارات در جنگ/ شهيد همت الگوي علي بود


برادر شهيد: در زمان جنگ امکانات کمي داشتيم. حتي خمپاره هم نداشتيم. مهدي تراشکار بود. علي به او سفارش کرده بود که سري‌هاي خمپاره را توليد کند. موشک تاو سکو نداشت، علي اين سکو‌ها را طراحي کرده بود. من نه به عنوان برادر علي بلکه به عنوان يک رزمنده مي‌گويم که علي فرمانده شجاعي بود. او شهيد همت را الگوي خودش قرار داده بود. برخي از فرماندهان از عقبه امور را هدايت مي‌کردند، اما علي هميشه در معرض خطر و خط مقدم بود. در عمليات کربلاي 5 رزمندگان به اصرار او را عقب مي‌کشند، اما باز هم مراحل پاياني عمليات به منطقه برمي‌گردد.


مسئوليت‌پذيري عامل شهادت شد


برادر شهيد: يکي از ماشين‌هاي حامل خمپاره مورد اصابت دشمن قرار گرفت. علي براي نجات مهمات وارد ماشين شد، اما بر اثر انفجار ماشين و مهمات، علي مجروح و به شهادت رسيد.


من وقتي از عمليات کربلاي 5 برگشتم، خبر شهادت علي را شنيدم. سپس برادر‌ها جمع شديم و به خانه رفتيم تا خبر را به مادر و همسرم بدهيم. پدرم براي آرام کردن خانواده بسيار تاثيرگذار بود. علي گفته بود که در مراسم تشييع و خاکسپاري من گريه نکنيد. تمام اعضاي خانواده در جمع خوددار بودند که اگر دشمني در جمع هست خوشحال نشود. ما در خفا براي از دست دادن علي گريه مي‌کرديم.


محمدتقي و فرشته با خاطرات پدرشان بزرگ شدند


برادر شهيد: محمدتقي سه ساله و فرشته سه ماهه بود که پدرشان به شهادت رسيد. بزرگ‌تر که شدند مادرم با بيان خاطرات از پدرشان آن‌ها را آرام مي‌کرد. فرزندان برادرم با خاطرات پدرشان بزرگ شدند. از آنجايي که خانواده ما انقلابي است، هرگز اين بحث در خانه پيش نيامد که بچه‌ها بگويند چرا پدرمان به جبهه رفت و شهيد شد.


گاهي در اجتماع اشتباهي رخ مي‌داد و يا از نام شهدا سواستفاده مي‌شد و برخي مردم آن را به پاي خانواده شهدا مي‌نوشتند. اما ما مردم خوبي داريم و به خانواده شهدا احترام مي‌گذارند.


زمان جنگ مردي در خانه‌مان نمانده بود/ فرزندان شهيد با خاطرات پدرشان بزرگ شدند


مردم جانباز را بيمار صرع اشتباه مي‌گرفتند


برادر شهيد: مادرم وقتي ما را به جبهه مي‌فرستاد توقع بازگشت هيچ کدام يک از ما را نداشت. ما در جنگ علاوه بر شهيد، چند جانباز هم داشتيم، اما هرگز انتظاري از کشور و مردم نداريم.


شوهر خواهرم «حسن برنا» نيز در عمليات‌هاي مختلف حضور داشت. او در عمليات مهران از ناحيه سر ترکش خورده و حافظه‌اش را از دست داده بود. به خاطر ترکشي که بر سرش داشت، گاهي در خيابان بي‌هوش مي‌شد. مردم او را با بيمار صرع اشتباه مي‌گرفتند و پول رويش مي‌ريختند. وقتي به هوش مي‌آمد از ديدن اين صحنه ناراحت مي‌شد. او با داشتن درصد جانبازي 70 درصد، سال 94 به شهادت رسيد.


بچه‌ها را به جنوب مي‌برديم تا پدرانشان را ببيند


خواهر شهيد: زماني که امام (ره) فرمودند که حضور در جبهه وظيفه شرعي است، تمام مردان خانه به جبهه رفتند. من مسئول خريد خانه شده بودم. همسران برادرانم با صبوري برخورد مي‌کردند و هيچ کدام نمي‌گفتند ما از اين امر ناراحتيم، اما فرزندانشان بي قراري پدرشان را مي‌کردند. گاهي برادرانم دير به دير به خانه مي‌آمدند. دو مرتبه با ماشين خانواده‌هاي برادرانم را به جنوب برديم تا پدرانشان را ببيند. يک شب منزل امام جمعه نقده مهمان بوديم. همسر من هم همراه با برادرانم به جبهه اعزام مي‌شد و 25 درصد جانبازي دارد.


برادرم احمد 11 ساله بود که به جبهه اعزام شد. يک مرتبه موج انفجار او را گرفت و يک ترکش هم به سرش اصابت کرد. ترکش جمجمه‌اش را شکست. سال‌هاست که به خاطر اين مجروحيت درد‌هاي زيادي را متحمل مي‌شود.



مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : شهيد ,عمليات ,شهادت ,خانواده ,پدرشان ,تمام ,شهادت رسيد ,اعضاي خانواده ,فعاليت‌هاي انقلابي ,جبهه اعزام ,خاطرات پدرشان ,تمام اعضاي خانواده ,مي‌کرد فرزندان برادرم ,آرام مي‌کرد فرزندان
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

❣❀ مــ❤ـــاه گــ❤ـــل ❀❣ okalip خرید اینترنتی Fernando پایگاه خبری لرنا آرکوف کاکو فیلم وبلاگ کتابخانه عمومی آیت الله خسروی شهرستان تکاب